[ad_1]
پایگاه فرهنگی مذهبی سلم :
جامى از شربت «سَویق»(۱) مى نوشد و ذکرگویان، راه مى افتد. سیمایش مصمم است و گام هایش استوار. آرام و مطمئن قدم برمى دارد. به محلّ ملاقات مى رسد. درب قصر گشوده مى شود. ستونى از نور به درون مى دود و دسته اى روشنایى، گوشه و کنار قصر را فتح مى کند. همهمه گنگى مجلس را فرا مى گیرد. چشم ها به چهارچوب در دوخته مى شوند. خلیفه از جایش بلند مى شود؛ دست هایش را روى سینه اش گذاشته است؛ به سوى در ورودى قصر قدم برمى دارد. همین طور محمد بن جعفر(۲) و فرزندان بنی هاشم، که فروغ نگاه هایشان به سیماى پیشوایشان مى افتد، در حالى که نوعى اضطراب در وجودشان نهفته است، از جا برمى خیزند.
مجلس ساکت و سنگین است. نفس ها بی صدا است. کسى یاراى سخن گفتن ندارد. این وضعیت تا هنگامى که امام سر جاى خویش مى نشیند، ادامه مى یابد.
عالمان سرشناسِ ادیان و مذاهب مختلف، پیرامون خلیفه نشسته اند. از مشهورترین و بانفوذترین آنها «جاثلیق»(۳)، «رأس الجالوت»(۴)، «نسطاس رومى»(۵)، «هربز اکبر»(۶) و «رؤساى صابئین»(۷) است. همین طور عالمان بزرگ علم کلام که از چهارسوى سرزمین هاى اسلامى فراخوانده شده اند. و نیز تعدادى از فرماندهان و مقامات لشکرى و کشورى که در فراسوى مجلس دیده مى شوند.
عالمان بزرگِ ادیان، همچنان به امام چشم دوخته اند. ظاهر امام گویاى آن است که چندان کهن سال و با تجربه نباشد. آنها با پوزخندهاى تصنّعى لب هایشان کنار مى روند و سفیدى دندان هایشان هویدا مى گردد. گه گاهى نیز به گوش یکدیگر چیزى مى گویند و با پاییدن پىرامون مجلس، علائمى به یکدیگر ردّ و بدل مى کنند.
خلیفه با امام مشغول صحبت مى شود. آنگاه چهره جاثلیق، به قاب نگاه اش مى نشیند و خطاب به او مى گوید:
ـ اى جاثلیق! این پسر عموى من، على بن موسى الرّضا است. او از فرزندان فاطمه، دختر پىامبر ما و فرزند على بن ابی طالب مى باشد. دوست دارم با او مناظره کنى…
جاثلیق در حالى که هنوز نگاهش را از امام برنداشته است، مى گوید:
ـ اى امیرمؤمنان! با کسى که به کتابى استدلال مى کند که مورد قبول من نیست و به پىامبرى عقیده دارد که به او ایمان ندارم، چگونه بحث و گفتگو کنم؟
امام که اوضاع را زیر نظر گرفته است، با لحنى آرام و دلنشین خطاب به او مى فرماید:
ـ اى نصرانى! اگر به انجیل خودت استدلال کنم، اقرار مى کنی؟
ـ اقرار؟ آرى به خدا سوگند! اقرار مى کنم هرچند به ضررم باشد.
امام که زمینه را فراهم مى یابد، مى فرماید:
ـ هرچه مى خواهى بپرس و جوابش را بشنو.
ـ درباره نبوّت عیسى و کتابش چه مى گویی؟
ـ من به نبوّت عیسى و کتابش و به آنچه به امّتش بشارت داده، و حواریون به آن اقرار کرده اند، اعتراف مى کنم و به نبوّت آن عیسى که به نبوّت محمّد( صلی الله علیه و آله وسلم) و کتابش اقرار نکرده و امّتش را به آن بشارت نداده، ایمان ندارم!
ـ آیا شما به هنگام قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمى کنید؟
ـ آرى.
ـ پس دو شاهد، از غیر اهل مذهب خود، بر نبوّت محمّد اقامه کن و از ما نیز بخواه که در مورد این مطلب، دو شاهد از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
ـ آیا شهادت کسى را که نزد عیسى بن مریم عادل و مورد قبول باشد، مى پذیری؟
ـ آن فرد عادل کیست؟ نام ببرید.
ـ یوحنّاى دیلمى.
ـ به به! محبوب ترین فرد نزد مسیح را بیان کردى!
ـ آیا انجیل این سخن را بیان نمى کند که یوحنّا گفت: «حضرت مسیح مرا از دین محمّد عربى با خبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پىامبرى خواهد آمد، من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟»
ـ آرى! یوحنّا این سخن را از مسیح نقل کرده و به نبوّت مردى و اهل بیت و وصیّ اش بشارت داده است؛ اما نه از زمان نبوّت او سخن گفته و نه اهل بیت او را براى ما نام برده است.
ـ اگر کسى را بیاورم که آیاتى از انجیل را که نام محمّد و اهل بیت و امّتش در آنهاست، را تلاوت کند؛ آیا به او ایمان مى آوری؟
ـ بله، بسیار خوب است.
آنگاه امام به نسطاس رومى رو مى کند و با لحنى آرام و جذّاب مى فرماید:
ـ آیا سِفْرِ سوم انجیل را از حفظ داری؟
ـ بله.
سپس صورت مبارک خود را به سوى رأس الجالوت بر مى گرداند و مى فرماید:
ـ آیا تو هم انجیل را مى خوانی؟
ـ آرى به جان خودم سوگند! مى خوانم.
ـ سِفْرِ سوم را برگیر؛ اگر در آن از محمد و اهل بیتش ذکرى شده بود، به نفع من شهادت بده….
آنگاه با لحنى گیرا و خوش آهنگ سِفرِ سوم را قرائت مى کند تا اینکه به نام پىامبر صلی الله علیه و آله وسلم مى رسد. بی درنگ رو به جاثلیق مى کند و مى فرماید:
ـ اى نصرانى! تو را به حقّ مسیح و مادرش، آیا قبول دارى که من از انجیل باخبرم؟
ـ آرى.
آنگاه نام پیامبر و اهل بیتش علیهم السلام را تلاوت مى کند و خطاب به او مى افزاید:
ـ اى نصرانى! چه مى گویی؟ این سخن عیسى بن مریم است؛ اگر آنچه را که انجیل مى گوید، تکذیب کنى؛ موسى و عیسى را تکذیب کرده اى و کافر شده ای؟
ـ آنچه که در انجیل براى من روشن است، انکار نمى کنم و به آن اعتراف مى نمایم.
سپس امام علیه السلام خطاب به آنهایى که با دقّت و حسّاسیّت، روند بحث را دنبال مى کردند، مى فرماید:
ـ همه شاهد باشید که او اقرار کرد.
آنگاه مى فرماید:
ـ اى جاثلیق! هر سؤالى که مى خواهى بپرس؟
ـ از حواریون عیسى بن مریم و علماى انجیل خبر بده که چند نفر بودند؟
ـ حواریون عیسى بن مریم دوازده نفر بودند که اعلم و افضل آنها «لوقا» نام داشت. اما علماى بزرگ نصرانى سه نفر بودند:
«یوحنّا»ى اکبر؛ در سرزمین «احى»۸؛ «یوحنّا»ى دیگر در منطقه «قرقیسیا»؛(۹) و «یوحنّا»ى دیلمى در سرزمین «زجار»۱۰ که نام پىامبر و اهل بیت و امّتش نزد او بود و به امّت عیسى و بنی اسرائیل بشارت داد.
سپس به اطراف مجلس نگاه مى کند و مى افزاید:
ـ اى نصرانى! به خدا سوگند، ما به آن عیسى ایمان داریم که به محمّد (صلی الله علیه و آله وسلم) ایمان داشت؛ البته تنها ایرادى که پیامبر شما داشت، این بود که: کم روزه مى گرفت و کم نماز خواند!
جاثلیق با شنیدن این سخن، از جا کنده مى شود. انگار به نقطه ضعف امام دست یافته است. شاید هم هنگامه اقبال و روى آوردن شانسش باشد. اینک زمان آن رسیده است که با طرح این نقطه ضعف، توجّه همه را جلب کند و ناتوانى رقیب را بر همگان نشان دهد. با این پندارهاى ذهنى است که شادمانه مى گوید:
ـ گمان مى کردم که تو اعلم مسلمانانى! به خدا سوگند! علم خود را باطل کردى و پایه کار خویش را ضعیف نمودى.
امام در حالى که شاهد رنگ به رنگ شدن اوست، مى پرسد:
ـ مگرچه شده است؟
ـ مى گویى عیسى کم روزه و کم نماز بود، در حالى که او صائم الدّهر و قائم اللیل بود. و حتى یک روز را افطار نمى کرد و جز اندکى از شب، نمى خوابید.
امام علیه السلام با شنیدن اعتراف او، مى پرسد:
ـ براى چه کسى روزه مى گرفت و براى چه کسى نماز مى خواند؟
در یک لحظه، افکار جاثلیق به هم مى ریزد. فهمیده است که همه چیز به ضررش پیش مى رود؛ مثل کسى که آب سردى به رویش پاشیده باشند، به تکاپو مى افتد. اوّل تصمیم مى گیرد که بگوید: «روزه و نمازهایش براى خدابود»؛ ولى با جرقه اى که در ذهنش مى تابد، لب فرو مى بندد؛ زیرا که این سخن، با ادّعاى الوهیت و عقیده تثلیث او ناسازگار است. به همین جهت، چاره اى جز سکوت و سرافکندن ندارد.
امام که او را درمانده و سر به زیر مى بیند، مى فرماید:
ـ اى نصرانى! سؤال دیگرى مى پرسم:
جاثلیق که به عدم توانایى خویش پى برده است، آهسته و عاجزانه مى گوید:
ـ اگر بدانم، پاسخ مى گویم.
ـ چرا انکار مى کنى که عیسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مى کرد؟
ـ چون کسى که مردگان را زنده مى کند؛ کور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا مى دهد؛ خود، پروردگار است و مستحقّ الوهیت مى باشد.
ـ حضرت «الیسع»(۱۱) نیز همین کار را مى کرد؛ او بر روى آب راه مى رفت، مردگان را زنده مى کرد، نابینا و مبتلا به برص را شفا مى داد؛ اما امّتش قائل به خدا بودن او نشده اند و کسى او را عبادت نکرده است.
جاثلیق باردیگر سکوت مى کند. امام وقتى درماندگى او را مى بیند، به «رأس الجالوت» رو مى کند و مى فرماید:
ـ اى رأس الجالوت! آیا اینها را در تورات مى یابى که بخت النّصر اسیران بنی اسرائیل را به شهر بابل آورد، خداوند حزقیل(۱۲) را به سوى آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده کرد؟ این واقعیت در تورات ضبط شده و هیچ کس، جز منکران حق، آن را انکار نمى کنند.
رأس الجالوت که شاهد سرنوشت نافرجام جاثلیق بود؛ به خود مى آید و با لحنى نرم و آهسته مى گوید:
ـ ما این را شنیده ایم و مى دانیم.
ـ راست مى گویى؛ اى یهودى! این سِفْر از تورات را بگیر.
رأس الجالوت چشم به آیات تورات دارد که صداى ملکوتى امام، در فضاى سنگین قصر به طنین مى آید. گوش ها به تلاوت آیاتى از تورات معطر مى شوند و جان ها با شنیدن واژه هاى حقیقت، انس مى گیرند.
تلاوت زیباى امام، قلب دانشمند یهودى را به لرزه در مى آورد و او را به شگفتى فرو مى برد. امام به چهره مضطرب وى و سایر عالمان حاضر، نگاه مى افکند و سپس قسمتى از معجزات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم )را که درباره زنده شدن مردگان و شفاى بیماران غیر قابل علاج است، بر مى شمارد و مى فرماید:
ـ با این همه، ما هرگز او را پروردگار خود نمى دانیم.
آنگاه چنین به سخنانش ادامه مى دهد:
ـ اگر به خاطر این گونه معجزات، عیسى را خدا مى دانید، باید الیسع و حزقیل را نیز معبود خویش بشمارید؛ زیرا آنها نیز مردگان را زنده مى کردند. و نیز ابراهیم خلیل پرندگان را سر مى برید و گوشت آنها را درهم مى کوبید و آنگاه اجزاء آنها را بر کوههاى اطراف قرار مى داد و آنها را فرامى خواند و همگى زنده مى شدند. و موسى بن عمران نیز در مورد هفتاد نفر که با او به کوه آمده و بر اثر صاعقه مُرده بودند، چنین کارى را انجام داد؛ پس باید همه اینها را خدا بدانیم؟
پیشواى یهودیان که تاب بحث و قدرت پاسخ سؤالات امام را ندارد، بی درنگ چنین لب به سخن مى گشاید:
ـ سخن، سخن توست و معبودى جز خداوند یگانه نیست.
باردیگر امام رو به آن دو مى کند و در مورد کتاب «اشعیا»(۱۳) مى پرسد. جاثلیق خودش را جا به جا مى کند و مى گوید:
ـ من از آن به خوبى آگاهم.
ـ آیا این جمله را به خاطر دارید که اشعیا به حضرت مسیح اشاره کرد و گفت:
«من کسى را دیدم که بر درازگوشى سوار است و لباس هایى از نور به تن دارد»؛ و به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) اشاره کرد و گفت:
«من کسى را دیدم که بر شتر خویش سوار است و نورش مثل نور ماه است»؟
ـ آرى به خاطر داریم، اشعیا چنین سخنى گفته است.
ـ اى نصرانى! آیا این سخن مسیح را در انجیل به خاطر دارى که فرمود:
«من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مى روم و «بارقلیطا»(۱۴) مى آید؛ آن گونه که من درباره او شهادت داده ام، او نیز در باره من شهادت مى دهد و همه چیز را براى شما تفسیر مى کند»؟
ـ آرى به خاطر داریم؛ آنچه را که از انجیل مى گویى، قبول داریم.
سؤال و جواب هاى امام همچنان ادامه مى یابد و بعد از اشاره به نابودى نخستین انجیل، پدید آمدن انجیل هایى چون:«مرقس»، «یوحنّا»، «لوقا» و «متى»(۱۵) را یاد آور مى شود. اما جاثلیق و دیگران خسته و درمانده به نظر مى رسند. باردیگر، وقتى امام خطاب به وى مى فرماید: «هرچه مى خواهى سؤال کن.» او از بیان سؤال، خوددارى کرده مى گوید:
ـ اکنون شخص دیگرى غیر از من سؤال کند.
و سرانجام غمگینانه، به امام نگاه مى کند و خطاب به حضرت، چنین لب به اعتراف مى گشاید:
ـ به خدا سوگند! گمان نمى کردم در میان مسلمانان کسى مثل تو باشد!(۱۶)
سید على نقى میرحسینى
پى نوشت ها:
۱. نوعى شربت، که از آرد درست مى کردند.
۲. فرزند امام صادق و عموى امام هشتم على بن موسى الرّضا علیهماالسلام .
۳. جاثلیق، به کسر«ث» و «لام»، لفظى است یونانى به معناى رئیس اسقف ها و پىشواى عیسوی ها، لقبى است که به علماى بزرگ نصارى داده مى شود و نام شخص خاصّى نیست. به احتمال زیاد، معرّب کلمه «کاتولیک» باشد.
۴. لقب پىشواى بزرگ یهودیان.
۵. از عالمان بزرگ مسیحى که بیشتر براى کسى اطلاق مى شود که عالم به علم طبّ باشد. (توحید، صدوق، ص ۴۱۸)؛ قسطاس هم نوشته اند.
۶. لقب مخصوص بزرگ زرتشتیان و پىشواى مذهبى آنان؛ «هیربذاکبر» نیز نوشته اند.
۷. گروهى که خود را پىرو حضرت یحیى علیه السلام مى دانند.
۸. به سرزمین «اج» نیز معروف است. (توحید، صدوق، ص ۴۲۱).
۹. شهرى در ساحل فرات.
۱۰. نام دیگر آن «زحار»، «زخار»، «زجان» و «زجاراء» مى باشد.
۱۱. از پیامبران بنی اسرائیل؛ پسر عموى حضرت الیاس نبى علیه السلام .
۱۲. از پىامبران بنی اسرائیل ملقّب به ذی الکفل؛ مدفون در قریه اى بین کوفه و حلّه؛ بعضی ها «حزقیال» نیز نوشته اند.
۱۳. اشعیا یا شعیا، نام یکى از پیامبران بنی اسرائیل.
۱۴. منظور از «بارقلیطا» یا «فارقلیطا» که حضرت مسیح از آمدن او خبر داده است، حضرت محمد(ص) مى باشد. این پىشگویى در انجیل «یوحنّا» در ابواب ۱۴، ۱۵ و ۱۶ آمده است. قرآن، در آیه ۶ سوره صف، این مطلب را از قول حضرت عیسى علیه السلام نقل نموده است:
«وَ اذ قالَ عیسى بنُ مریمَ یا بنى اسرائیل انّى رسولُ اللّهِ اِلَیْکُم مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْ مِنَ التَّوراهِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتى مِنْ بَعْدى اسْمُهُ أَحْمَدُ»؛
و هنگامى که عیسى پسر مریم گفت: اى فرزندان اسرائیل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم، تورات را که پىش از من بوده، تصدیق مى کنم و به فرستاده اى که پس از من مى آید و نام او احمد است، بشارت مى دهم.
۱۵. انجیل هاى چهارگانه و معروفى که هم اکنون مورد استفاده مسیحیان مى باشد.
۱۶. بخشى از مناظره امام رضا علیه السلام با رهبران ادیان جهان. ر.ک: احتجاج، علاّمه ابی منصور طبرسى، ج ۲، ص ۴۰۱ ـ ۴۱۴؛ توحید صدوق، ص ۴۱۷ ـ ۴۲۷، باب ۶۵، ش ۱؛ عیون اخبارالرضا علیه السلام ، على بن حسین بن بابویه قمى، ج ۱، ص ۱۳۹، باب ۱۲، ش ۱.
منبع :کوثر ، زمستان ۱۳۸۱، شماره ۵۶