شيعه شدن علامه احمد امين انطاكي یکی از علمای الازهر و همسر و برادر وی
به گزارش «شیعه نیوز»، علامه محقق احمد امین انطاکی، فارغ التحصیل دانشگاه الازهر مصر، از افرادی است که پس از طی مراحل علمی، به مذهب تشیع گرویده و به مذهب اهل تسنن پشت کرده است.
این مرد بزرگ در قریهای به نام «عنصو» نزدیک انطاکیه (ترکیه) در سال ۱۳۱۱ هجری قمری متولد شد.
در مقدمه کتاب خود، «فی طریقی الی التشیع»[۱] مینویسد: علت گرایشم به تشیع، فرموده رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است که با توجه به آگاهی به تمام مذاهب اسلامی فرمود:
مثل اهل بیت من در میان شما، همانند کشتی نوح است، کسی که سوار آن شد نجات یافت و کسی که مخالفت از آن کرد، غرق شد.» [۲]
دیدم اگر پیروی از اهل بیت (علیهمالسلام) کنم و احکام دینم را از آنها اخذ کنم، شکی نیست که نجات مییابم و اگر آنها را ترک کنم و احکام دینم را از غیر آنها بگیرم شکی نیست که از گمراهان خواهم بود. علامه احمد انطاکی پس از احراز گواهینامه مقامات عالیه از رئیس دانشگاه الازهر در سن چهل و چند سالگی با برادر ارجمندش علامه محمد فرعی امین انطاکی به مذهب تشیع گرویدند.
ایشان پس از خروج از دانشگاه الازهر، به سوریه آمد و آنجا را محل سکونت خود قرار داد. پیش از آنکه اظهار تشیع کند، در شهر «حلب» رهبر روحانی و مدرس بود، وقتی حکومت از گرایش او به تشیع اطلاع یافت، حقوق ماهیانهاش را قطع کرد، ولی خداوند به چندین برابر آن حقوق به او از خزانه رزقش، لطف فرمود. آری همیشه باطلگرایان در خسران هستند، و سپاس مخصوص خدای مهربان است و عاقبت نیک ویژه پرهیزکاران.
او در مقدمه کتاب خود (فی طریقی الی التشیع، ص ۱۶) میگوید: من و برادرم «محمد مرعی امین» همواره درباره مذاهب بحث میکردیم، و در بحثهای عقاید و مذاهب میاندیشیدیم، و از اختلافات بین مذاهب چهارگانه اهل تسنن در تعجب بودیم. در دریای حیرت به سر میبردیم تا آن موقعی که به «حلب» (یکی از شهرهای سوریه) آمدیم. در مسافرخانه حلب، شخصی به نام «عبدالقادر» که کتاب المراجعات تألیف علامه فقید سید عبدالحسین شرف الدین را همراه داشت به ما ارائه داد.
برادرم پس از مطالعه آن کتاب و بررسی استدلالها و مناظرات آن، کتاب را به من داد و گفت: این کتاب را از من بگیر و بخوان و در آن بیندیش و تعجب کن! گفتم: کتاب را از من دور کن، من نیازی به آن ندارم. من از مذهب تشیع و آنچه مربوط به آن است کراهت دارم، زیرا آنها را میشناسم.
برادرم گفت: این کتاب را بگیر و مطالعه کن، ولی عمل به آن نکن! مطالعه کتاب چه ضرری به تو میزند؟ کتاب را گرفتم و با کمال شگفتی صفحات آن را میخواندم و مطالب مستدل آن برایم بزرگ مینمود. درباره این کتاب و محتوای آن و مناظرههای مؤلف معظم آن با رئیس دانشگاه الازهر «شیخ سلیم البشری» که در آن کتاب آمده بود با کمال دقت فکر میکردم، شیخ از هر مسئلهای می پرسید؛ مؤلف جوابی قانع کننده به او میداد، به همین ترتیب کتاب را تا آخر مطالعه کردم. (علامت رمزی مؤلف کتاب «ش» اشاره به شیعه بود و علامت رمزی رئیس الازهر «س»، به حساب سنی بود).
در این بررسی، به گفتار این دو مرد علم دقت میکردم. بلاغت و درایت و استدلالهای این کتاب مرا در شگفتی ژرفی فرو برد، ملاحظه کردم که پاسخهای مؤلف کتاب مطابق حق است، در نزد من کوچکترین شبههای در حقانیت گفتار مؤلف باقی نماند. رئیس «الازهر» جز تسلیم در برابر جوابهای استاد شرفالدین راهی نداشت.
با برادرم درباره مذهب تشیع مذاکره میکردیم، گاهی برادرم خود را سنی قرار میداد، و من خود را شیعه، و به مناظره میپرداختیم و میدیدیم حق با شیعی است، و گاهی برادرم خود را شیعی قرار میداد و من خود را سنی و به مباحثه میپرداختیم؛ حق را از آن شیعه میدانستیم، به همین روش با برادرم همواره بحث داشتیم.
وقتی که برادرم شیعه میشد، از من دلیل بر صحت تمسک به یکی از مذاهب چهارگانه اهل تسنن میخواست، من چیزی از دلیل را پیش خود نمیدیدم، برادرم میگفت: دلیلت بر تعبد به مذهب شافعی چیست؟ آیا آیهای از قرآن یا روایتی داری؟ من نه آیهای و نه روایتی داشتم که به آن بر صحت تمسک خود به یکی از مذاهب اهل تسنن استدلال کنم.
میگفتم: اجماع داریم. میگفت: اجماعی در کار نیست، وجود اجماع، محال است، زیرا طرفداران مذاهب، در هر یک از مذاهب که کدام حق است اختلاف دارند، بنابراین چگونه اجماع در این موارد تحقق مییابد؟
من از او برای صحت مذهب جعفری مطالبه دلیل میکردم، و میگفتم: چه آیه یا روایتی بر صحت این مذهب داری؟ میگفت: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده است که فرمود:
«مثل اهل بیتی کسفینه نوح، من رکبها نجی، و من تخلف عنها غرق»
نیز فرمود:
«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی ابدا لن یفترقا حتی یردا علی الحوض،، فانظروا کیف تخلفونی فیهما.»[3]
این حدیث بین شیعه و سنی متواتر و مشهور است.
سپس به آیاتی از قرآن استدلال میکرد که به اتفاق شیعه و سنی آن آیات مربوط به اهل بیت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هستند.
مثلا خداوند در قرآن میفرماید:
«قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى؛ بگو ای پیامبر! از شما مطالبه مزد نمیکنم مگر دوستی خویشاوندانم را. »[4]
و نیز میفرماید:
«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا؛ جز این نیست که خداوند خواسته تا پلیدی و بدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را پاک و پاکیزه گرداند.»[5]
عقل و وجدانم مرا به تسلیم در برابر مذهب مستدل تشیع، الزام میکرد و اینک میگویم: برای من راهی نیست جز تمسک به این مذهب. حق که مذهب اهل بیت(علیهمالسلام) و اهل بیت هم به آنچه در بیت (خانه) هست بیشتر از دیگران اطلاع دارد. به همین ترتیب،ناگزیر به انتخاب این رأی شدیم که حق با مذهب تشیع است، از این رو مذهب جعفری را عهده گرفتیم، و دیگر غیر از آن راه دیگری برای ما باقی نمانده بود،همان گونه که «کمیت اسدی» شاعر معروف تشیع میگوید:
برای من نیست جز پیروی از آل محمد(صلی الله علیه و آله). برای من جز مذهب حق، مذهبی نیست.»
همچنین علامه شیخ احمد امین انطاکی در کتاب (قی طریقی إلی التشیع) می نویسد:
هنگامی که به تشیع گرویدم, قضیه را از همسرم پنهان کردم و او را اصلاً مطلع نساختم. بیم داشتم مبادا از این ناخشنود گردد و به من آزاری برساند, روزی از روزها پس از فهمیدن گرویدنم به تشیع به من گفت: تو را می بینم از مذهبت منحرف شده ای و از اصول و عقائد و مذهب شافعی دست کشیده ای. من مذهبم را ترک نمی کنم تو خودت تنها شیعی باش.
گفتم: چطور ممکن است مذهبم را که پدران و نیکانم بر آن بودند رها کنم؟ این امکان ندارد, حرفم را نپذیرفت, اما ساکت شد در حالی که به من خیره شده بود. روزی از روزها جهت کاری خارج از منزل شدم, او وارد اتاق مطالعه ی من شود, و کتاب (ابوهریره) تألیف مرحوم آیت ا… سید عبدالحسین شرف الدین را مطالعه می کند نگاهش به خطبه معروف حضرت زهرا سلام الله علیها که آن را جهت احتجاج بر سخنان بی اساس و اعتبار ابابکر ایراد فرمودند می افتد.
خطبه را تا آخر می خواند, از مضمون آنها شگفت زده می شود, که ابابکر چگونه حضرت را از ارث محروم می سازد و در پی آن شروع به گریه می کند هنگامی که از بیرون برگشتم او را در حال گریه کردن دیدم که میگفت من دیگر یک شیعیم, … چرا این حقیقت را از من پنهان می کردی؟
وضو را به صورت شیعی خود فرا گرفت, و دیگر مسائل را رفته رفته آموخت, در ریسمان اهل البیت چنگ زد, و نام تمام پیشوایان دوازده نفر را یاد گرفت و به فرزندان نیز تعلیم داد.
خداوند را سپاس گفتم از اینکه نعمتی بسیار بزرگ بر من ارزانی داشت و مر ا به ولایت اهل البیت آگاه ساخت.
[۱] – چاپ بیروت، سال ۱۹۶۶ میلادی.
[۲] – مستدرک الی الصحیحین: ج ۳، ص ۱۵۰ و مدارک دیگر.
[3] – صحیح ترمذی: ج ۵، ص ۶۶۳، حدیث ۳۷۸۸ و مدارک دیگر.
[4] – سوره شوری، آیه ۷۳.
[5] – سوره ا حزاب، آیه ۳۳.