فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو – به شوق خالق جامعه کبیره حضرت هادی علیه السلام – سیدحمیدرضا برقعی
وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ… و به خاطر شما باران فرو مىريزد.
یادتان هست نوشتم که دعا می خواندم*****داشتم کنج حرم جامعه را می خواندم
از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد*****محکمات کلمات تو مسلمانم کرد
کلماتی که همه بال و پر پرواز است*****مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است
کلماتی که پر از رایحه ی غار حراست*****خط به خط جامعه آیینه ی قرآن خداست
عقل از درک تو لبریز تحیر شده است*****لب به لب کاسه ی ظرفیت من پر شده است
همه ی عمر دمادم نسرودیم از تو*****قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو
من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم*****عرق شرم به پیشانی دفتر دارم
شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو*****فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو
دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد*****شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد
بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم*****رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم
تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران*****دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران
من زمین گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست*****کلماتم کلماتی ست حقیر ای باران
یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود*****یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران
نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم*****مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران
ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد*****ما که از نسل غدیریم ، غدیر ای باران
پسر حضرت دریا ! دل مارا دریاب*****ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران
سامرا قسمت چشمان عطش خیزم کن*****تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران