چهره‌هاى آسمانى

[ad_1]

پایگاه فرهنگی مذهبی سلم :

یکباره سکوت مسجد،مانند حبابى شکست.چشمان نماز گزاران،از حیرت و تعجب به روى سجاده‌هایشان خیره ماند.نجواهایى فضاى مسجد را پر کرد و صداها درهم شد.هر کس چیزى می‌گفت.این چه صدایى بود که به گوش می‌رسید؟ صداى ناقوس‌؟ آن هم در مسجد پیامبر؟!

مردانى که گرد و غبار نشسته بر سر و صورتشان،گواه خستگى سفرشان بود،وارد مسجد شدند. جامه‌هایى رنگارنگ و لباس‌هایى گرانبها بر تن داشتند.صلیب‌هایى طلایى بسان ستاره‌هاى فروزان بر سینه‌هاى آنان می‌درخشید.برق جواهر انگشترى و زیورآلاتشان،مجال پلک بر هم نهادن را از تماشاگران می‌ربود.سخنانى زیرگوشى بین برخى از نمازگزاران رد و بدل می‌شد:«مسجد مدینه تاکنون میهمانانى با این جلوه و شکوه و لباس‌هایى پر زرق و برق ندیده است‌».

خبر گوش به گوش،به همه نمازگزاران رسید و بسان رعد در مسجد صدا کرد.گروهى از مسیحیان نجران به نمایندگى از قوم خویش وارد مدینه شده بودند.هنگامى که مسیحیان وارد مسجد شدند،وقت اداى نمازشان بود.پس از نواختن ناقوس،به سمت مشرق ایستادند و نماز گزاردند.اصحاب پیامبر(ص‌) در حیرت شدند و گروهى از وى خواستند که رسول‌(ص‌) مانع نجرانیان شود.محمد(ص) گفت:آنان را واگذارید؛هر قومى راه و رسم عبادى خاص خود را دارد.آنان پس از اداى نماز،براى گفتگو و مذاکره با پیامبر(ص‌) آماده شدند.

پیامبر(ص‌) که همچنان مشغول ذکر و دعا بود،از دیدار آنان روى برتافت و بدانان اعتنایى نکرد،نجرانیان،که وصف خوش رویى حضرت را شنیده بودند،انتظار چنین رفتارى را نداشتند.و حالا که سختى سفر را بر خود هموار کرده و براى مذاکره و گفتگو با پیامبر(ص‌) آمده بودند،انتظار داشتند،ایشان معتقدان به عیسی(ع)؛این پیام آور محبت و رحمت را به گرمى بپذیرد و با مهربانى با آنان به گفتگو بنشیند،اما رسول خدا(ص) همچنان به میهمانان بى اعتنا بود و سخنانشان را پاسخى نمی‌داد.

این موضوع،ترسایان را برآشفت و اشتیاقشان به سردى گرایید و همچون ستون‌هاى سنگى، خشک و خاموش بر جاى ماندند.به همین دلیل،نزد دو تن از مسلمانان که آشناى آنان بودند،رفتند و گفتند:

دیروز نامه فرستادن و دعوت کردن به دین خود و امروز روى برتافتن و دیده پوشاندن‌! این چه حالتى است که بر محمد می‌رود؟

آن دو نیز در شگفت شدند و از دادن پاسخ درماندند و گفتند:باید موضوع را با کسى دیگر در میان نهند؛کسى که پیامبر(ص‌) را به خوبى بشناسد،بیش از همگان به او نزدیک باشد و اندیشه‌ها و باورها و انگیزه رفتارهاى او را نیز،به خوبى بداند.

آن دو،بی‌درنگ،موضوع را با علی(ع‌)،آشناى دل پیامبر(ص‌) و نزدیکترین فرد به او،در میان نهادند. ایشان گفتند:«مسیحیان گمان کرده‌اند که بر پادشاهى ثروتمند و پر جبروت وارد شده‌اند که لباس‌هاى پر زرق و برق بر تن کرده و با این هیأت در مسجد حاضر شده‌اند؟! محمد(ص) پیامبرى از جانب خدا و سیره او در سادگى و دورى از زیور و زینت دنیاست.او عزت و کرامت انسانى را در ثروت و تجمل نمی‌داند.به همین دلیل،حاضر نیست با نمایندگانى که با این هیأت و آرایش بر او وارد شده‌اند،به گفتگو بنشیند.مردان نجران،باید با ظاهرى ساده و بدون زیور با پیامبر(ص‌) ملاقات کنند؛تا مورد احترام قرار گیرند.ایا آنان زهد و منش عیسى را از یاد برده‌اند؟».

مسیحیان همین که این سخن را شنیدند،در حیرت شدند و براى گفتگو و احتجاج با پیامبر موعود(ص)، لباس‌هاى فاخر و ابریشمین را از تن درآوردند،دستبند و انگشتری‌هاى زمردین و گرانبها را از دست‌ها بیرون کردند و با ظاهر و پوششى ساده به حضور پیامبر(ص‌) رسیدند.رسول رحمت نیز،آنان را احترام کرد و به حضور پذیرفت و در کنار «ستون وفود» با آنان نشست.سه تن از ترسایان که سمت ریاست را به عهده داشتند،با پیامبر(ص‌) آغاز سخن کردند و سؤالات خود را،یک به یک،با او در میان نهادند.گفتند: اى محمد،ما را به چه می‌خوانی‌؟ و پاسخ شنیدند:به ایین اسلام درآئید و در پیشگاه خداوند تسلیم گردید و بدانید که من فرستاده خدایم و عیسى مسیح،بنده و مخلوق خداست.نمایندگان نجران گفتند: ما، پیش از این،اسلام آورده و تسلیم خدا شده‌ایم.پیامبر خاتم فرمود:شما خود را بر آئین حق می‌دانید، حال آن که اعمالتان خلاف آن را نشان می‌دهد؛شما براى خدا فرزند قائلید و عیسى را که بنده شایسته خداست،پسر خدا می‌دانید.صلیب را می‌پرستید،گوشت خوک می‌خورید و تعالیم مسیح را تحریف می‌کنید…!

محمد(ص‌) که همچون مسیح سمبول پاکى،صفا، محبت و خلوص بود، همچنان سخن می‌گفت و اشعه‌هاى تابناک معانى بلندى را که در قلبش می‌درخشید و بدان ایمان داشت، در فضاى مسجد می‌پراکند و معنویتى دو چندان به عبادتگاه مسلمانان می‌بخشید. کلمات استوار و به دور از تردید محمد(ص‌) فضاى مسجد را سرشار از عطر خوش ایمان و یکتا پرستى می‌کرد.پیامبر(ص‌) با دم مسیحایى خود،سخنان حیات آفرین و روح بخشى را بر زبان جارى می‌ساخت،اما سخنان زلال‌تر از آب او در دل مسیحیان اثر نکرد و گفتارش که می‌توانست،همچون اشک‌هاى بهار بر سرزمین خشک دل‌ها ببارد و آن را زنده کند،جوانه‌هاى عشق و یقین را در دل مردان نجران نرویاند.

پیروان مسیح از شنیدن گلبانگ ایات وحی؛این بهار دلها و شفاى دردها،در شگفت و از شنیدن تعالیم زیبا،استدلالات و دلایل استوار رسول رحمت،در حیرت و اگر چه از دادن پاسخ عاجز بودند، ولى همچنان ابرهاى شک و تردید بر سرزمین دلشان سایه افکنده و عناد و لجاج بر آنان چیره بود.

نجرانیان که گویا سراى وجودشان با خشت‌هاى عناد و لجاج بنا نهاده شده بود؛گوش‌هایشان نمی‌شنید،چشم‌هایشان نمی‌دید و قلب‌هایشان حقیقت را درک نمی‌کرد.به همین دلیل،رو به محمد(ص‌) کردند و با کلماتى بریده بریده و با نگرانى و حیرت گفتند:گفتارها و استدلالات تو،ما را قانع نمی‌کند.ما حاضر به پذیرش عقاید و باورهاى تو نیستیم.

او که به راستى و صفاى یک سلام،دل هر انسانى را به نور ایمان و یقین روشن می‌ساخت و پاکى و سپید خوئى را به ارمغان می‌آورد؛از دیدن این همه عناد و خیره سرى و قساوت قلب در شگفتى ماند. از این که می‌دید مسیحیان حاضر نبودند،با وجود شنیدن بیش از هشتاد ایه هدایت‌گر و اقامه دلایل محکم و گفت و گوهایى دوستانه تسلیم حق شوند،بسى اندوهگین بود.دیگر از اصلاح و دگرگونى میهمانان مدینه،نومید گشته بود،دست از سخن گفتن کشید و به نقطه‌اى خیره شد،گویا انتظار چیزى را می‌کشید.

دیرى نپائید که چراغ وحى در مقابل چشمان محمد(ص‌) روشن شد و راهى را در مقابل او گشود.هاتف غیب او را مژده داد و پیام جدیدى را با این کلمات ، در روانش زمزمه کرد: فَمَن‌ْ حَاجَّکَ فِیه‌ِ مِن‌ْ بَعْدِ مَا جَاءکَ مِن‌َ الْعِلْم‌ِ فَقُل‌ْ تَعَالَوْا نَدْع‌ُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُم‌ْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُم‌ْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُم‌ْ ثُم‌َّ نَبْتَهِل‌ْ فَنَجْعَل‌ْ لَعْنَت‌َ اللهِ عَلَى الْکَاذِبِین؛پس به هر که با تو در این (باره‌)،بعد از دانشى که براى تو (حاصل‌) آمده،محاجه کند،بگو:بیائید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم،سپس،مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم‌ . (سوره آل عمران،ایه ۶۱)

با نزول این ایه،فرمان «مباهله» بر رسول خدا(ص‌) فرو فرستاده شد.پیامبر و مسیحیان از جانب خدا مأمور شدند که در درگاه الهى به،خواهش و زارى نشینند و در حالى که یکدیگر را نفرین می‌کنند،از خدا بخواهند،دروغگو را رسوا سازد و به مجازات برساند.

چون فرمان مباهله از جانب رسول وحى بر نجرانیان خوانده شد،شبى را فرصت طلبیدند؛تا در این باره بیندیشند و با بزرگان خود مذاکره نمایند.چون به بزرگان خود مراجعه کردند،«اسقف» آنان گفت: «نیک بنگرید،اگر پیامبر در هنگام مباهله،با جار و جنجال زیاد،با جماعتى از یاران و اطرافیانش به وعده‌گاه آمد،با او مباهله کنید و هراسى به دل راه ندهید،ولى اگر تنها نزدیکان و عزیزان خود را به همراه داشت،هرگز به مقابله‌اش نروید و بدانید که راست می‌گوید و او همان پیامبر موعود است؛چرا که هیچ عاقلى،بدون اطمینان از نتیجه مباهله،عزیزان و نزدیکان خویش را به خطر نمی‌اندازد و وارد چنین صحنه‌اى نمی‌کند».نجرانیان وقتى چنین شنیدند،در اندیشه شدند و به ناچار دعوت مباهله را پذیرفتند.

قرار شد،مراسم مباهله،در نقطه‌اى خارج از مدینه و در دامن صحرا انجام پذیرد.فرداى آن روز،قبل از تابش اولین اشعه‌هاى زرین خورشید،میزبانان و میهمانان مدینه،در حالى که همگى آماده انجام فرمان الهى بودند،از خانه‌ها خارج و به جانب صحرا رهسپار گشتند.

نصرانیان،با همان هیأت و آرایش چشمگیرشان،کوچه‌ها و نخلستان‌ها را،یکى یکى،پشت سر می‌گذاشتند،تا اینکه به صحرا رسیدند.دقایقى چند را به انتظار رسول خدا گذراندند.ناگاه او را دیدند که حسین،نواده عزیزش را در آغوش و دست حسن را در دست دیگردارد.على،پسر عمو و داماد و فاطمه دخترش نیز همراه او بودند.نه زرق و برق و تجملى در پوشش آنان به چشم می‌خورد و نه جمعیت و گروهى پشتیبانشان بود.استوار و پا بر جا نزدیک می‌شدند، طورى که از باغ نگاههایشان می‌شد،سبد سبد میوه‌هاى نور،آرامش و ایمان چید.جمعیت غرق در تماشاى آنان بودند،یاران به لبخند و مسیحیان ناخرسند.همهمه یاران محمد(ص) در میان صداى تیز جیرجیرکها و خش خش جامه‌هاى پر زرق و برق مسیحیان به گوش می‌رسید.صدایشان لبریز از هیجان بود.با نزدیک شدن پیامبر(ص) و اهل بیتش(ع) ،به ناگاه،غریو «تکبیر» در فضاى صحرا طنین افکند.

اسقف نصارا ،متفکرانه،چهره در هم کشید.با دیدگانى پرسنده،روى به رسول‌(ص‌) کرد و از او خواست تا همراهانش را معرفى کند.ایشان نیز آنان را،یک به یک،ستود.

هر چه دقایق می‌گذشت، درخشش نگین انگشترى رسالت بر دست خدا نمایان‌تر می‌شد.پیامبر(ص) دو زانو نشست و دستانش را بالا برد،به آرامى برگى که بر شانه باد می‌نشیند و به سمت آسمان می‌رود. علی‌(ع‌)، فاطمه‌(س‌) و حسنین‌(ع‌) نیز،همچون ستارگانى فروزنده که اطراف ماه حلقه می‌زنند، پیرامون محمد(ص‌) نشستند.گاه نگاه‌هایى بین آنان رد و بدل می‌شد و تبسمى شیرین بر چهره آنان می‌نشست.

آفتاب بنى هاشم،نگاهش را به چهره آرام عزیزترین کسانش تابانید و گفت:«هرگاه من دست به دعا برداشتم،شما آمین بگویید».

نجرانیان که به زحمت تن خسته خود را بر پاهاى بی‌توانشان می‌کشانیدند؛همین که این سخن را شنیدند،مثل ستون‌هاى سنگى،ساکت و حیرت زده بر جاى خود خشکیدند.عقاب نگرانى بر دلشان بال گسترد و موج هراسى موهوم دریاى وجودشان را متلاطم نمود.ذهنشان،سراسر همهمه و تردید شد:

نکند عذابى ناگهانى بر ما فرود اید و لعن و نفرین پیامبر(ص‌) خداى مسیح را به خشم آرد و ما را از میان بردارد،نکند عناد و لجاج ما در نپذیرفتن حق،عذاب الهى را در پى داشته باشد.

پرندگان پرشتاب را که می‌دیدند،گمان می‌کردند ابابیل عذابند.حرکت باد،طوفان نوح؛ جنبش ملخ‌ها،طوفان ملخ و قورباغه بر قوم فرعون و لرزش خار و خسها،زلزله ثمود را در ذهنشان تداعى می‌کرد.

ترسى دگرگونشان کرد گویى پایه‌هاى افکار و اندیشه‌هایشان را قرا گرفته بر امواج بى قرارى دیدند که هر آن،در حال ریزش بود.چشمان خسته شان را به مردمى که گرد آمده بودند،دوختند و اطراف را از نظر گذراندند.به ناگاه،چهره مضطرب و نگران مسیحیان با چهره‌اى که شگفتى را بر می‌انگیخت،عوض شد.در سیماى دگرگون شده آنان آثار و نشانه‌هاى تسلیم و خضوع هویدا شد.شگفت زده و با دیدگانى پرسشگر،اسقف را نگریستند!«ابو حادثه»،اسقف نصارا،با چهره‌اى به رنگ شن‌هاى رنگ پریده صحرا و درحالى که با دست،گرد و غبار ملایم صحرا را از لباس‌هاى فاخرش می‌سترد،در اندیشه فرو شد. حاصل اندیشه‌اى عمیق که روانش را به تلاطم وا می‌داشت،جمله‌اى بود که آرام بر زبان آورد:

به خدا سوگند که محمد(ص) همچون پیامبران به زانو نشسته است.من اینک،چهره‌هایى با شکوه و پر معنویت می‌بینم که اگر از آفریدگار هستى بخواهند،کوهى را از جایش برکند،چنین خواهد شد.با او مباهله نکنید که جملگى هلاک خواهید شد.در میدان مباهله وارد نشوید که عذاب الهى بر شما فرود خواهد آمد،بدانید که محمد(ص) همان پیامبر موعود است‌.

جذبه شکوه و معنویت در چشمان محمد(ص) آنان را به زانو در آورده و هیبت و وجاهت عیساى مسیح را برایشان زنده می‌نمود.انگار آواى روح بخش نیایش‌هاى مسیح در دل صحرا طنین انداز بود.

میهمانان صحرا نیز، هر یک، حالى داشتند، گروهى اشک بر دیده داشتند و گروهى خنده بر لب، برخى نیز در اندیشه بودند.

صداى شکستن صلیب‌ها،آرام در گوش جان‌ها طنین‌می‌افکند.لباس‌هاى فاخر و گرانبهاى مسیحیان، در مقابل سادگى و عظمت پیامبر(ص‌) و همراهانش،شکوهى نداشت و زرق و برق و جبروت نجرانیان در برابر آفتاب قامت آن چهره‌هاى آسمانى،نمی‌درخشید. جمعیت،آرام آرام،در حال پراکنده شدن بودند.

بعد از این ماجراى تاریخى و درس‌آموز، نصرانیان پذیرفتند که تن به مباهله ندهند و هر سال،مبلغى به عنوان مالیات بپردازند و در مقابل،حکومت اسلامى نیز از جان و مال آنان دفاع کند. پیامبر(ص‌) هم در حالى که چشم به آسمان پر راز صحرا دوخته بود،فرمود:«سوگند به آن که جانم به دست اوست،اگر مسیحیان با من مباهله می‌کردند،این بیابان بر آنان یکسره آتش می‌شد و همگى در آن می‌سوختند،یا مسخ می‌شدند و به صورت بوزینگان و خوک‌ها در می‌آمدند».

دیرى نپائید که نجرانیان، در حالى که حامل پیغام‌ها و هدیه‌هاى زیبا و معنوى بسیارى براى مردم خود بودند،راهى سرزمین خود گشتند.آهنگ زنگ کاروانشان در فضاى شهر مدینه می‌پیچید و هر چه دورتر می‌شد، شبه یآهنگ جدایى از شهر پیامبر می‌شد.آنان، پس از رسیدن به سرزمین خویش،ماجرا را براى پیشوایان و رهبران دینى خود بازگو کردند.از عظمت، معنویت و سادگى پیشواى مسلمانان و خاندان او،از عشق و ایمان یاران محمد(ص)،از صفاى شهر پیامبر(ص) و مسجد مدینه و نیز درستى، صلابت و اعجاز ایات قرآن که تصدیق کننده کتب پیشینیان است، سخن‌ها گفتند.آنقدر گفتند و گفتند که نور ایمان و یقین در دل همکیشانشان آنان تابید و شعله‌هاى عشق به محمد(ص) و دین او را در درونشان شعله‌ور ساخت،بدانسان که تاب نیاوردند و آنان نیز راهى شهر پیامبر(ص‌) شدند،به حضور پیامبر رحمت رسیدند و به دین اسلام گرویدند.

منبع :مهسا فاضلى؛بشارت ، فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۷، شماره ۶۴

 

[ad_2]
Source link

درباره‌ی admin

همچنین ببینید

فضایل اهل بیت در صحیح بخاری

[ad_1] پایگاه فرهنگی مذهبی سلم :  (خلاصه: کتاب صحیح بخاری معتبرترین کتاب اهل سنت پس …