معجزات پیامبر(ص)(رد الشمس و شق القمر)

[ad_1]

پایگاه فرهنگی مذهبی سلم :

 سید علی اکبر حسینی
معجزه از عجز، یَعِِِجز به معنای کاری است که دیگر مردمان از انجامش عاجز باشند.[۱] در واقع، معجزه، گواهی عملی از جانب خدای متعال بر حقانیت ادعای کسی است که مدعی پیامبری است و با خداوند در ارتباط؛ به همین دلیل است که قرآن کریم از آن به آیه[۲] و بینه تعبیر می­کند.[۳]

شقّ ­القمر
شق­القمر از آشکارترین معجزات[۴] بلکه بزرگترین آنها بعد از قرآن است.[۵] تاریخ این واقعه که ظاهر قرآن مجید نیز برآن گواهی می­دهد، به درستی معلوم نیست تنها می­دانیم که این واقعه قبل از هجرت پیامبراکرم(ص) به مدینه و در سال­های آغازین دعوت علنی، صورت گرفته است.
مفسران و سیره­­نویسان این واقعه را چنین نقل کرده­اند:
چون رسالت نبی­اکرم(ص) آشکار شد و ایشان علناً مردم را به سوی خدا دعوت می­کردند، قریش متحیر شدند که چه کنند؛ بعضی از آنها به بعضی دیگر گفتند که: «چه می­گویید که از محمد(ص) چیزی بخواهیم بیاورد که از راه سحر و کهانت قادر به انجام این کار نباشد»، پس متفقاً پذیرفتند که از او بخواهند که ماه را در آسمان به دو نیم کند.[۶] از این رو جمع شده، نزد رسول­خدا(ص) آمدند و گفتند: «ای محمد(ص)؛ اگر راست می­گویی که پیامبر خدایی، برای ما و خودت نشانه­ای از نبوتت بیاور»،[۷] حضرت(ص) به آنها فرمود: «اگر من این کار را بکنم، شما ایمان می­آورید؟» گفتند: «آری»[۸] فرمودند: «چه می­خواهید؟»، گفتند: «اگر در برابر خداوند قدر و منزلتی داری بگو ماه را به دو قطعه کند.»[۹] آن شب، شب بدر بود و  قرص ماه کامل؛ جبرئیل نازل شد و بعد رساندن سلام خداوند، گفت: «خداوند به تو می­فرماید همه چیز در اختیار توست»،[۱۰] پس رسول­خدا(ص) رو به آسمان کرده، امر فرمودند که ماه به دو نیمه گردد؛[۱۱] پس ماه به دو نیم شد، نیمه­ای بر کوه ابوقبیس و نیمه دیگر بر کوه سویداء، قرار گرفت،[۱۲] در این هنگام رسول­خدا(ص) فریاد می­زدند: «ای فلانی ای فلانی شاهد باشید»،[۱۳] این انشقاق به گونه­ای بود که حاضران کوه حرا را در میان دو شکاف آن، مشاهده کردند. ابن مسعود که خود شاهد ماجرا بود، در این باره می­گفت: «بخدا قسم که جانم در دست اوست، کوه حرا را میان دو نیمه ماه دیدم».[۱۴]  از جبیر بن مطعم و انس بن مالک نیز روایات مشابهی نقل شده است.[۱۵] عده­ای از مردم چون این معجزه را دیدند، اعراض کردند و تکذیب کردند و گفتند: «این سحر است، این جادوی پسر ابی­کشبه است»،[۱۶] محمد(ص) ما را سحر کرد. در این میان مردی گفت: «شما را سحر کرده همه مردم را که نمی­تواند سحر کند»[۱۷] پس گفتند: «ای محمد(ص)؛ کاروان­هایی که به شام و یمن فرستادیم در راهند صبر کنید تا برسند؛[۱۸] سپس از آنها درباره این شب می­پرسیم؛ اگر هر آنچه دیدیم آنها هم گفتند یقین پیدا می­کنیم که آن از سوی خداست و گرنه می­دانیم که این سحر است»؛[۱۹] چون کاروانها بیامدند، وقوع این حادثه را تأیید کردند،[۲۰] با این حال باز هم ایمان نیاوردند. سپس آیات نخستین سوره قمر نازل شد:
«اقتربت السّاعه و انشقّ القمر(۱) وإن یروا ءایه یعرضوا و یقولوا سحر مّستمرّ(۲) و کذّبوا و اتّبعوا أهواءهم و کلّ أمر مّستقرّ(۳)….»

شق­القمر در منظر اهل علم
حدیث شق­القمر را جماعت بسیاری از صحابه رسول­خدا(ص) نقل کرده­اند که از جمله آنها می­توان به عبدالله بن مسعود، انس بن مالک، حذیفه بن یمان، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، جبیر بن مطعم و… اشاره کرد.[۲۱] اشتهار این معجزه در میان صحابه پیامبر(ص)، به قدری است که مجالی برای هرگونه قول مخالفی، نداده آن را از رونق می­اندازد.[۲۲]  با این حال به نقل از علامه طباطبایی، عده­ای وقوع این معجزه را رد می­کنند و آن را یکی از علائم روز قیامت بر می­شمارند؛[۲۳] اما آیه دوم سوره قمر گفتار این گروه را رد کرده، صراحتاً وقوع این معجزه را بیان می­کند، اخبار فراوانی هم، بر وقوع این واقعه، دلالت دارند.[۲۴] عده­ای هم اشکال می­کنند که اولاً این کار حساب و کتاب و نظم آفرینش را به هم می­زند در ثانی، اگر شق­القمر در عصر رسول­خدا(ص) واقع شده، سپس نباید این امر بر کسی از اهل عالم مخفی باشد و حال آنکه چنین نیست.[۲۵] برخی از علما در مقام پاسخ به این اشکال آنها برآمدند و جواب­هایی ارائه داده­اند.[۲۶] مترجم گرامی تفسیر ارزشمند مجمع­البیان، در این باب، مطلبی جالب از علامه مرعشی نجفی(قدس سره) ذکر کرده که آوردنش را در اینجا خالی از لطف و مناسبت ندیدیم:
علامه مرعشی نجفی فرمودند که: «در چند سال قبل در پکن پایتخت کشور چین ساختمانی خراب شد. آنجا را حفاری کردند در زیرزمین و سرداب آن، ستونهایی نمایان شد، بر بالای ستونی به خط چینی نوشته بود: «این بنا در سال دو نیمه شدن ماه، به سرانجام رسید»، حساب کردند، با سال هشتم از بعثت، منطبق گردید.»[۲۷]

رد الشمس
از چیزهایی که در اخبار مستفیضه و روایات علما و سیره­نگاران و اشعار شعرا آشکار و بارز است، بازگشت خورشید برای علی(ع) است؛ فضیلتی که در گذشته، کسی جز یوشع بن نون وصی موسای نبی(ع)،بدان نایل نیامد.[۲۸] این واقعه دو بار برای حضرت اتفاق افتاد، یکبار در زمان حیات پیامبراکرم(ص) و زمانی دیگر بعد از وفات ایشان.[۲۹]

برگشت خورشید در زمان حیات رسول­خدا(ص)
«گروهی از اصحاب روایت کرده­اند که: روزی پیامبر(ص) در منزل نشسته بودند و علی(ع) نیز در خدمت­شان بود در این هنگام وحی نازل شد و چون در حالت نزول وحی آرامشی بر حضرت عارض می­شد که ناچار به جایی تکیه می­کردند، در اینجا زانوی امیرالمؤمنین(ع) را تکیه­گاه خود قرار دادند و سر برنداشتند تا اینکه خورشید غروب کرد، امیرالمؤمنین(ع) چون نمی­توانست سر رسول­خدا(ص) را بر زمین بگذارد به ناچار نماز عصر را نشسته خواندند و رکوع و سجودش را با اشاره به جا آوردند؛[۳۰] چون حضرت(ص) به حالت عادی برگشتند به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «خدا را بخوان تا خورشید را برایت باز گرداند تا تو نمازت را به حالت ایستاده در وقتش بخوانی، خداوند تعالی بخاطر طاقتت برای خدا و رسولش تو را اجابت می­کند.» پس حضرت علی(ع) از خدا خواست که خورشید را برای او برگرداند، خداوند هم خورشید را بر او باز گرداند تا اینکه به موضعش در آسمان در وقت عصر رسید، پس حضرت نماز عصرشان را خواندند سپس خورشید، غروب کرد.»[۳۱]

برگشت خورشید پس از وفات پیامبر(ص)
«اما برگشت خورشید برای حضرت علی(ع) پس از وفات پیامبر(ص)چنان بود که چون در شهر بابل در نزدیک کوفه آن حضرت خواست از شط فرات عبور کند بسیاری از همراهان او سرگرم گذراندن چهارپایان و اثاثیه خود از آب بودند، حضرت به همراه عده­ای معدود که با او بودند، نماز عصر را بجا آوردند.[۳۲] سپاهیان از عبورشان از رودخانه فارغ نشده بودند که خورشید غروب کرد و نماز اول وقت بسیاری از آنها فوت شد و از فضیلت نماز جماعت با حضرت محروم شدند آنها در این باره با هم گفتگو می­کردند، پس چون حضرت کلامشان را شنید، از خدا خواست که خورشید را بر او برگرداند تا همه اصحاب نماز را در وقتش به جا آورند خداوند دعای حضرت را مستجاب کرد و خورشید را بر او برگرداند اصحاب در آن روز بسیار تسبیح و تهلیل کردند و استغفار کردند.»[۳۳] مرحوم شیخ صدوق  در کتابش من لایحضره الفقیه این جریان را به نحو دیگری نیز، بیان کرده است.[۳۴] در روایت «اسماء» این اتفاق، در صهباء در غزوه خیبر رخ داده است[۳۵] و نقل می­کند: « دیدم خورشید غروب کرده است، سپس دیدم بعد غروب دوباره طلوع کرد و بین کوهها و زمین قرار گرفت.»[۳۶]

ردالشمس در آیینه روایات
روایت ردالشمس از بسیاری از اصحاب با اندکی تفاوت روایت شده، من جمله از اسماء بنت عمیس، ام­سلمه، جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری و ابوهریره و…[۳۷] شاید همین تعدد روایات و اختلافات جزئی بین این روایات باعث شده که ابن شهر آشوب گمان کند که «چندین بار بر حضرت رد­ الشمس صورت گرفته است از جمله در بساط، خندق، حنین، خیبر، قرقیسیاء، براثا، غاضریه، نهروان، بیعت رضوان، صفین، نجف، بنی­مازر، وادی عقیق واحد.» ایشان در ادامه آورده­اند؛ «اما معروف دوبار است یک بار در زمان پیامبر(ص) در کراع غمیم و بار دیگر بعد وفات ایشان در بابل.»[۳۸]

حدیث ردالشمس در منظر اهل سنت
حدیث رد الشمس درباره علی(ع) موضوعی است که شکی در آن نیست[۳۹] و بسیاری از مورخان و سیره­نگاران در کتاب­هایشان مفصل به این موضوع، پرداخته­اند؛ به گونه­ای که ادعا شده، مفسران و علمای اهل سنت در وقوع این واقعه، اجماع دارند.[۴۰]از میان بزرگان اهل سنت تنها چهار نفرند که این فضیلت را رد کرده­اند: ابن حزم اندلسی، ابن جوزی، ابن تیمیه و ابن­کثیر. خواننده با خواندن درشت گویی­های آنها می­پندارد که عقیده بازگشت خورشید به خاطر علی(ع)، تنها از خصوصیات شیعه است و اعتقاد به چنین امری، سخنی زننده و بی­دلیل است که اسلام معتقدان این گفته را ارج نمی­نهد و یا او را شایسته دشنام و نسبت­های زشت می­داند. حدیث ردالشمس را گروهی از حافظان موثق به اسناد فراوانی نقل کرده­اند که گروهی از کارشناسان حدیث پاره­ای از اسناد را صحیح تلقی می­کنند و پاره­ای آن را حسن تعبیر کرده­اند و بر کسانی که بر آن ایراد گرفته و اسنادش را ضعیف می­دانند، سخت به انکار و مخالفت برخاسته­اند. این منکران صحت حدیث، عبارتند از: ابن حزم و … در همین میان عده­ای از بزرگان پیدا شدند که انکار این فضیلت نبوی و کرامت علوی را که از نظر روایات، امری قطعی است بر آنها گران آمده و تألیف خود را به آن اختصاص داده­اند تا در آن اسناد و طرق حدیث رد الشمس را به تفصیل بیان نمایند. ابوبکر ورّاق کتابی به نام «من روی ردالشمس» نوشته، ابوالقاسم حسکانی و ابو عبدالله بصری بغدادی کتابی به نام «جواز رد الشمس» تألیف کردند و ابوالحسن شاذان فضیلی و حافظ ابوالفتح ازدی و دیگران نیز کتابها و رسایلی در باب ردالشمس به رشته تحریر در آورده­اند.[۴۱]

[۱] – ابن منظور؛ لسان العرب، بیروت، دار الصادر، ۱۴۱۴، چاپ سوم، ج۵، ص ۳۶۹.
[۲] – نازعات / ۲۰.
[۳] – البینه / ۴.
[۴] – زمخشری؛ کشاف عن حقائق غوامض القرآن، بیروت، دارالکتاب العربی، ۱۴۰۷، ج۴، ص۴۳۰.
[۵] – حلبی شافعی، ابوالفرج؛ سیره حلبیه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ دوم، ۱۴۲۷، ج۱، ص۴۳۴.
[۶] – بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد دشت، ۱۴۱۶، ج۵، ص۲۱۶.
[۷] – بیهقی، ابوبکر؛ دلائل النبوه، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۰۵، ج۲، ص۲۶۲  و طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان، تهران، ناصرخسرو، ۱۳۷۳، ج۹، ص۲۸۲ و طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۱۲، ج۲۷، ص۵۰ و رازی، فخرالدین؛ مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۰، ج۲۹، ص۲۸۸ .
[۸] – مجمع البیان، پیشین، ج۹، ص۲۸۲.
[۹] – قمی، علی بن ابراهیم؛ تفسیر قمی، قم، جزائری، چاپ سوم، ۱۴۰۴، ج۲، ص۳۴۱.
[۱۰] – همان.
[۱۱] -همان.
[۱۲] – دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۵.
[۱۳] – جامع البیان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج۲۷، ص۵۰ و مجمع البیان، پیشین، ج۹، ص۲۸۲ و شیخ  طوسی؛ امالی، قم، دارالثقافه، ۱۴۱۴، ص۳۴۱.
[۱۴] – دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۲  و مجمع البیان، پیشین، ج۱، ص۲۸۲ و… .
[۱۵] – دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۲ و جامع البیان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج۲۷، ص۵۰ و مجمع البیان، پیشین، ج۹، ص۲۸۲ و … .
[۱۶] – جامع البیان فی تفسیر القرآن، پیشین، ج۲۷، ص۵۱  و دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۶.
[۱۷] – مجمع البیان، پیشین، ج۹، ص۲۸۲.
[۱۸] – دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۶ و تفسیر قمی، پیشین، ص۳۴۱.
[۱۹] – تفسیر قمی، پیشین، ص۳۴۱.
[۲۰] – دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۶.
[۲۱] – دلائل النبوه، پیشین، ص۲۶۲ -۲۶۶  و مجمع البیان، پیشین، ج۲۴، ص۱۰ و کشاف، پیشین، ج۴، ص۴۳۰-۴۳۲.
[۲۲] – مجمع البیان، پیشین، ج۲۴، ص۱۱ و مفاتیح الغیب، پیشین، ج۲۹، ص۲۸۸.
[۲۳] –  طباطبایی، محمد حسین؛ المیزان، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۷، ج۱۹، ص۵۵.
[۲۴] – همان.
[۲۵] – مجمع البیان، پیشین، ج۲۴، ص۱۱.
[۲۶] – همان و ابن شهرآشوب؛ مناقب، قم، انتشارات علامه، ۱۳۷۹، ج۲، ص۳۱۹.
[۲۷] – طبرسی؛ مجمع البیان، ترجمه مترجمان، تهران، فراهانی، چاپ اول، ۱۳۶۰، ج۲۴، ص۱۱.
[۲۸] –  شیخ صدوق؛ من لایحضره الفقیه، قم، جامعه مدرسین، ۱۴۱۳، ج۱، ص۲۰۳  و شیخ مفید؛ الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، قم، چاپ اول، ۱۴۱۳، ج۲، ص۳۸۵.
[۲۹] –  دیلمی، حسن؛ ارشادالقلوب، قم، انتشارات رضی، ۱۴۱۲، ج۲، ص۲۲۷ و الارشاد، پیشین، ج۱، ص۳۴۶  و راوندی، قطب الدین؛ قصص الانبیاء، مشهد، مؤسسه البحوث الاسلامیه، ۱۴۰۹، ص۲۹۲- ۲۹۱ و من لایحضره الفقیه، پیشین، ج۱، ص۲۰۳.
[۳۰] – مقریزی، احمد بن علی؛ امتاع الاسماع، بیروت، تحقیق محمد عبدالحمید النمیسی، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۹، ج۵، ص۲۷ و ۳۰.
[۳۱] – ارشادالقلوب، پیشین، ج۲، ص۲۲۷ و الارشاد، پیشین، ج۱، ص۳۴۶ -۳۴۵.
[۳۲] – المناقب، پیشین، ص۳۱۸ و ارشادالقلوب، پیشین، ج۲، ص۲۲۷ والارشاد، پیشین، ج۱، ص۳۴۶.
[۳۳] – همان.
[۳۴] – من لایحضره الفقیه، پیشین، ج۱، ص۲۰۳-۲۰۴.
[۳۵] – امتاع الاسماع، پیشین، ص۲۷ .
[۳۶] – من لایحضره الفقیه، پیشین، ج۱، ص۲۰۳ و سمهودی، نورالدین علی، وفاء الوفا بأ خبار دار المصطفی، بیروت، دارالکتب العلمیه، ج۳، ص۳۳.
[۳۷] – امتاع الاسماع، پیشین، ص۲۶  و الارشاد، پیشین، ص۳۴۵.
[۳۸] – مناقب، پیشین، ص۳۱۶.
[۳۹] -دیار بکری، حسین؛  تاریخ خمیس فی احوال انفس النفیس، بیروت، دار الصادر، ج۲، ص۵۸.
[۴۰] – اندلسی، قاضی عیاض؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، عمان، دارالفیحاء، چاپ سوم، ۱۴۰۷، ج۱، ص۷۵۹.
[۴۱] – علامه امینی؛ الغدیر، قم، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، چاپ اول، ۱۴۱۶، ج۳، ص۱۸۹- ۲۰۰.

[ad_2]
Source link

درباره‌ی admin

همچنین ببینید

فضایل اهل بیت در صحیح بخاری

[ad_1] پایگاه فرهنگی مذهبی سلم :  (خلاصه: کتاب صحیح بخاری معتبرترین کتاب اهل سنت پس …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *